سه هفته پیش دو تا خواستگاری رد کردم

ساخت وبلاگ

بخاطر فقط آشنایی با خواستکاری که وج معرفی کرده بود و مامانم در جریان بود.باهاش حرف زدم حرفهاش خیلی شبیه تو بود ترسیدم که باز من بپیچاند حین خودت .... س و هانیه از همین موضوع باز داستان ساختن با هزاران تهمت مامانم حرفهای زشتی بهم زد.... خیلی کریه کردم آنچه تا الان تجربه کردم فقط خودم و خدا میدانم .....فردا میرم خوابگاه دفتر ح.... از زنان ....میدانم خیلی کمک خواهند کرد اما خیلی حس بدی دارم . همین الان بیمارستان هستم کنار مامانم که دست و پاش شکسته اما دلم از تمام شان رنجیده داره با دوست دختر پسرش گپ میزند اما من با تو که همسرم بودی حق بیرون رفتن حتی نداشتم.... 

همه خوشی ها و پول مامان و بابام برای بقیه اولاد هایشان هست و بدبختی هایشان برای من ..... فردا میرم از اینجا اما با قلب شکسته و احساس آسیب دیده و هنوز هم من احمق فکر میکنم اینها نگران من هستند در حالیکه اینها و خانواده تو و حتی توی کثافت زندگی من نابود کردید . اولین باره که چنین تصمیمی در زندگی ام گرفته و ازش پشیمان نیستم تحت هیچ شرایطی ! 

 

 

یک خونه دو خوابه هم دیدم با قیمت و شرایط عالی امیدوارم خدایا منم ببینی و لطفی در حقم کنی تا اون خانواده من انتخاب کنند ،.....خدایا تو رو به عظمتت منم ببین منم آدمم از خانواده و عشق و همسر که شانس نیاوردم حداقل در ایستادن روی پای خودم کمکم کن آمین ...

خدایا بازم ازت معجزه میخوام لطفا حداقل تو تنهام نزار

 

هشت مارچ...
ما را در سایت هشت مارچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man2019 بازدید : 127 تاريخ : يکشنبه 18 اسفند 1398 ساعت: 6:52