هشت مارچ

دیروز اولین روزش بود و شب قبلش م پیشم اومد اما به دلیل پی ام اس یا هر دلیل دیگه ای دلتنگش بودم و گریه کردم اما روز بعدش جوابم نداد !و فکر کردم اتفاقی براش افتاده، الان که دارم اینها را می نویسم تو قطارم و در راه برگشت به خانه ....دلم خیلی زیاد گرفته و بشدت احساس تنهایی میکنم ،خانواده ام تا الان من فقط برای انجام کارهای خودشان میخواستن ...دیگه کم کم داره زندگی برام پوچ میشه، احساس میکنم هرکی را که تا بخواهم احساس کنم دوست دارم خدا ازم میگیره !دیگه نمیدانم خدا با من لج داره و کون کجی یا من با خدا! بخوانید, ...ادامه مطلب

دیگه به هیچی باور ندارم حتی خدا!انگار واقعا این دنیا تهی هست و بی هدف ! امروز کلی فال و استخاره گرفتم و همیشه گفتم خدایا فقط بگو منتظر بمانم یا نه! همش جواب مثبت بود حتی تا آخرین دقایق امید داشتم .... اما توهم و خیال واهی بیش نبود !دیگه به چیزی باور ندارم ظاهرا ، اعتماد و باور به خدا آخرین باقی مانده معنویات در ذهن و روحم بود که با تمام وجود به اش باور داشتم اما هیچ شد!نه هرگز به خاطر یک انسان گوه و بی لیاقت فقط و فقط بخاطر باورهای خودم! چقدر سخته به این نتیجه رسیدن بخوانید, ...ادامه مطلب

باید قبل ورود به هرکاری ابتدا خودم و اهدافم اولویت دهم و‌ذهنم و وقتم کنترل کنم. خدایا به امید تو, ...ادامه مطلب

بخاطر فقط آشنایی با خواستکاری که وج معرفی کرده بود و مامانم در جریان بود.باهاش حرف زدم حرفهاش خیلی شبیه تو بود ترسیدم که باز من بپیچاند حین خودت .... س و هانیه از همین موضوع باز داستان ساختن با هزاران, ...ادامه مطلب

دگه با هرکی ببینمش ناراحت نمیشم.خدایا همه رو ببخش فقط بابت بابام ناراحتم که بخاطر مادر اون اینجوری شد.خودم بخشیدم همه رو و واگذار کردم بخدا., ...ادامه مطلب

امیدوارم سمیرا هم من ببخشد.خدایا یک همسر خوب قسمتم کن آن شاالله , ...ادامه مطلب